Sunday 20 April 2014

خانه ی ادریسی ها.


«دختر را با مردی سرخ‌چهره، چشم‌گاوی و تنومند، تازه نامزد کرده بودند. مالکِ زن، مرده‌ای بود به نام ِ مؤید. می‌گفتند قصری دارد و اصطبلِ پر دنگ و فنگی. کرند سوگلیِ او را سه هزار روبل می‌خریدند. با چهار نوکر، شتابزده می‌آمد، صدای کفش‌های او روی سنگفرش‌ها می‌پیچید. رحیلا لبِ تخت می‌نشست، از جا تکان نمی‌خورد. دست‌های او بر دامن ِ ساتنِ سفید، لَخت می‌افتاد. مغرور و خسته نگاه می‌کرد. کنجِ لب‌های چون غنچه‌ی گلِ سرخ، پوزخندِ تحقیر پرک می‌زد. سر را بالا می‌گرفت، چشم‌های بادومی را نیمه باز نگه می‌داشت، سایه‌ی کبودِ مژه‌ها بر گونه‌های مهتابی و نگاهِ خواب‌زده می‌افتاد. کشیده‌قد، سبکبال، تودار و بی رغبت بود. چیزی او را شاد نمی‌کرد.»