خانم ِ درون تازگیها عینکی شده است. تهْاستکانی میزند و مینشیند روی صندلیِ چوبیِ خنک از هوای پاییزی ِ حیاط و کار اینروزهاش شده دوزندگی ِ نقش و نگار روی پارچههای نخی ِ سفید، با رنگهای وارنگ و شاد.
ریشهی اون خیالی که سبب میشه هروخ زیردوش صورتتو پایین میگیری توقع کنی کفِ حموم پر از خون شه، با اون توقعی که وقتی داری ظرف میشوری _در صورتِ نبودِ احدی هم!_ فک کنی الان کسی که باید میاد و دستاشو دورِت حلقه میکنه، بعضن یکیه. رو چه حسابی؟