بدترینش ایناست که برسد روزی که زندگیت درونی بشود. یعنی خودت بتمرگی توی خودت، خودت خودت را امید بدهی، خودت خودت را سرخورده بکنی. خودت به خودت نهیب بزنی. خودت یکی بخابانی توی گوش خودت. بعدش هم عین الاغها خودت خودت را بگیری توی بغل و ..
این سرگردانیهای درونیِ مزخرف. اینکه همهی ساعات بیداریت یک مشت «مغز کبود» چمباتمه زدهاند گوشهی وجودت و یکریز چرت و پرتهای بلند بلند میبافند.
پ.نِ بی ربط: دچار افسردگیِ قبل از کوتاهکردن ِ مو شدهم.
No comments:
Post a Comment