Monday 18 November 2013

گاه و بی‌گاه؛ به‌گا.

https://soundcloud.com/persianmusoc/htkyja0qtvtl

ترسم که اشک.

https://soundcloud.com/matinlachianii/sari-galin-alizaadeh

دل‌م.

توی دلم دارند یک حبِّ سیر را توی دیگ ِ جوشانی از سرکه، رنده می‌کنند.



پ.ن: غم‌گین‌م.

خاآب.

قشنگیِ خاب ِ مُقطّع ِ دوازده‌ساعته‌ی امروز به خاب‌هایی بود که مُقطّع دیده می‌شدند اما شدیدن خوب بودند و پروضوح. 

خاب، ‌قرصِِ خاب، کلاس، قرص ِ خاب، درس، خاب، قرص ِ خاب، درس.

Saturday 16 November 2013

روز نوشت ِ همه جا نوشت.

قرص ِ خاب ِ دیشب و ریتالین ِ امروز. یک‌جورهایی حس می‌کنم قاطی شده‌اند با هم. 

آخرین روز خالی بودن ِ اتاق است، متاسفانه. خیلی عشق بود این سه چهار روز تنهایی. نشسته‌م به تمام کردن ِ «تاریخ ِ هنر» و بعد از آن طالب خواب خواهم بود، یحتمل.

دلم می‌خواهد یک هوا انار را به اصطلاح «دون بکنم» و عصر میهمانی بگذاریم به صرف ِ خوردنش. دلم می‌خواهد به ن.نادر مسج بدهم که یک قراری گذاشته باشم برای رفتن به خانه‌ی قشنگشان به عکس. دلم می‌خواهد یک روز صبح بروم. قبلش هم بروم از «میترا» شیرینی‌اناری بگیرم که دست خالی نرفته باشم.

قلات ِ امروز هم بابت دندان‌درد ِ ف.الف کنسل شد. خیلی هم از این لغویدگی خوشحال شدم اتفاقن. حال بیرون رفتن نداشتم امروز. 

Friday 15 November 2013

یک دورهمی ِ ناگهانی.

دلم یک میهمانی ِ درهم ِ شلوغ می‌خاست، نصیبم شد. با آنکه نه آمادگی ِ رفتنش را داشتم و نه کسی را آنجا می‌شناختم. با آنکه نه لباسی آنچنانی داشتم و نه آرایشی. ولی توی آیینه‌ی دستشویی‌ش وقتی داشتم دستم را می‌شستم، شاید از روی مستی و آن .لبخند ِ همیشه روی صورتم از بعدش، اما هی توی چشم‌های خودم خوشگل می‌آمدم و چشم‌هام ناز می‌آورد

.برای خودم هم عجیب بود

همین‌ها راحتی‌م را توی جمع فراهم آورد. بیش از حد ِ معمول نوشیدم و بیشتر از وقت‌های دیگر مابین نوشیدن‌ها، کشیدم. موسیقی، زنده بود و من حاضر بودم همه‌ی آن تِرک‌هایی که خانوم‌ها سر خاندنشان ناز می‌کردند را تنها تنها و بلند بلند بخانم.

Thursday 14 November 2013

امروز ِ آبانی ِ بارانی ِ قشنگ.


نشسته‌م روی تخت ِ اتاق ِ خالی و باران ِ بیرون ِ روی درخت‌های نارون دیدنی‌ست. اتاق را حین موسیقی، جارو کرده‌م. ظرف‌ها را شسته‌م. کتاب‌ها را مرتب کرده‌م. ژاکت ِ قشنگی را که مادر برایم فرستاده‌ست را آویزان کرده‌م به چوب‌رختی ِ روبه‌رو و هی فکر می‌کنم با کدام‌یک از مانتوها قشنگ‌تر است پوشیدنش.

حالم خوب است. درد پریودی آرام گرفته و مبدل شده به خاب، پشت پلک‌هایم جا خوش کرده‌است. یک دانه قرص ریتالین را نگه‌داشته‌م برای وقتی که قرار است تاریخِ هنر را بالاخره تمام‌ش کنم. دو روز است که از خابگاه بیرون نرفته‌م و تصمیم به بیرون زدن هم ندارم. 

تنم کوفته‌گی ِ قشنگی دارد. حالم یک‌طوری‌ست که دلم می‌خواهد همینجا که نشسته‌م اتاق ِ یک خانه‌ی درَندشتی باشد و همه‌ی درخت‌هایی که بیرونند متعلق به باغ ِ کوچک ِ خانه‌م. عصری همه‌ی دوست‌ها و آشناها را دعوت کنم به چای و کلوچه‌هایی که خودم پخته‌م. یک‌طوری که روحمان تازه بشود. هِی همه‌ش هوس مهمانی‌های کوچکِ دورهمی توی کله‌م وول می‌خورد.

Saturday 2 November 2013

یه حال خوبی که من دارم..

خوبی ِ شب‌های بدخوابی ِ و هریک ساعت یک‌بار بیداری اینه که با صدای بارون بیدار می‌شی و با صدای کلاغا بیدار می‌مونی.