قرص ِ خاب ِ دیشب و ریتالین ِ امروز. یکجورهایی حس میکنم قاطی شدهاند با هم.
آخرین روز خالی بودن ِ اتاق است، متاسفانه. خیلی عشق بود این سه چهار روز تنهایی. نشستهم به تمام کردن ِ «تاریخ ِ هنر» و بعد از آن طالب خواب خواهم بود، یحتمل.
دلم میخواهد یک هوا انار را به اصطلاح «دون بکنم» و عصر میهمانی بگذاریم به صرف ِ خوردنش. دلم میخواهد به ن.نادر مسج بدهم که یک قراری گذاشته باشم برای رفتن به خانهی قشنگشان به عکس. دلم میخواهد یک روز صبح بروم. قبلش هم بروم از «میترا» شیرینیاناری بگیرم که دست خالی نرفته باشم.
قلات ِ امروز هم بابت دنداندرد ِ ف.الف کنسل شد. خیلی هم از این لغویدگی خوشحال شدم اتفاقن. حال بیرون رفتن نداشتم امروز.
No comments:
Post a Comment