دلم یک میهمانی ِ درهم ِ شلوغ میخاست، نصیبم شد. با آنکه نه آمادگی ِ رفتنش را داشتم و نه کسی را آنجا میشناختم. با آنکه نه لباسی آنچنانی داشتم و نه آرایشی. ولی توی آیینهی دستشوییش وقتی داشتم دستم را میشستم، شاید از روی مستی و آن .لبخند ِ همیشه روی صورتم از بعدش، اما هی توی چشمهای خودم خوشگل میآمدم و چشمهام ناز میآورد
.برای خودم هم عجیب بود
همینها راحتیم را توی جمع فراهم آورد. بیش از حد ِ معمول نوشیدم و بیشتر از وقتهای دیگر مابین نوشیدنها، کشیدم. موسیقی، زنده بود و من حاضر بودم همهی آن تِرکهایی که خانومها سر خاندنشان ناز میکردند را تنها تنها و بلند بلند بخانم.
No comments:
Post a Comment