Wednesday 26 June 2013

پیرو ِ خاندنِ نقاشی ایرانی/شیلا کن بای:)

.م awkward این منی که خدای ری اکشن های به روایتی

کسی که از شنیدن ِ شعری خوب/ دیدن بنایی چشمنواز/ شنیدن موسیقی ای معرکه/ خاندن ِ کتابی این چنین دلچسب.. لال می شود! از همین نفس ِ بند آمده م است آن وقتی که قرار بود در ستایش معماری ایرانی یک چیزی بنویسم، حرفم نیامد. مثلن دست طرف را گرفته و برده م توی کوچه پس کوچه های قدیمی ای که تهش یک مسجدی ست که از حیث ِ معماری و زیبایی دل می بَرد، بعد می آیم یک چیزی بگویم و احساسم می شود دو دست ِ به موازات شانه باز کرده و یک سری حرکاتِ مبهوت ِ چهره و در نهایت عجز یک نفس عمیق و آن ضربآهنگ های محکم قلبم از شوق.

همین است که مثلن حالا هرچه بیشتر از نگارگری ایرانی میخانم سرعتِ خانشم کم می شود. بس که هِی هوس می کنم نرم نرم بخانمش و انگار در عمق وجودم قرار است ته نشین شود.

1 comment:

راضیه said...

اینا همه بخاطر عرق عمیق تو به هنره:)