Sunday 6 January 2013

روایت یک من ِ مصطَکِک(!)

سوال این است که چرا "فلوکستین"ی که خورده م، اثر نمی کند. حالم خوب نیست و در حالت عادی این قضیه مشکلی ایجاد نمی کند، اما وقتی آدم دو روز دیگر تحویل کار داشته باشد و هنوز دو تا پوسترش به طور کامل زیر گل مانده باشد، مشکل ایجاد می شود.




بحث بر این است که خوش ندارم. آدم هایی هستند هنوز "عقل به چشم". خسته م می کنند این آدم ها. حسابی خسته و به روایتی بگیریم: فرسوده.


"اصطکاک"
عین فرسودگی ست. فرسودگی از خستگی. اصطکاک خوب می رساند منظور آدم را. دچار اصطکاک شده م و می رود که یک نامب تمام عیار شوم. 


دلم همچنان عکاسی می خاهد. از چیز میزهای کوچک و بی اهمیتی که دیده نمی شوند.



فلوکستین. دستم به دامنت. اثر کن.

No comments: