با اینکه معمولن عصرها خونهی خودشونه، اما امروز هوس دستپخت مامانمو داشته و بازی با من؛ اینجا مونده.
میخاد نوکیای بی سیمکارتِ دورافتاده رو ورداره و باهاش بازی کنه. میگم ور دار. میگه روشن نمیشه؟ میگم نه عمه جون، خاموشه، خیالت راحت. میگه اگه دکمهش رو زدم و روشن شد چی؟ میگم هیچطوری نمیشه، بیارش پیش من. میگه نه عمه! تو کامپیوترت بنویس اگه نیلوفر دکمهی گوشی رو زد و گوشی روشن شد چی میشه. و گیر داد.
من؟
من تظاهر کردم که دارم سرچ میکنم اما وقتی دیدم نشسته و کلمه به کلمه میشمره تا با تعداد حروف جملهی خودش یکی باشه، دیگه فقط میخاستم موهامو درو کنم.
No comments:
Post a Comment