Tuesday 30 July 2013

تصویر

من یه شب بارونی برسم و تو تنها باشی. تو بعد از واکردن ِ در برگردی سمت هال و تو راه ازم بپرسی: شام خورده‌ای؟

ـ نه

ـ یه چیزی درست کن بخوریم.

من کوله‌م را گوشه‌ی هال ول کنم و روسری را بین راهِ تا آشپزخانه، و موقع پیدا کردنِ قابلمه‌ها داد بزنم: خوبی؟ و تو بگویی: 

ـ دل تنگ.

1 comment:

Kasra said...

چه خوب بود این.
و صفحه‌ی فیسبوکت برای گفتن ِاین "خوب بودن"،
زیادی شلوغ.