Friday 3 May 2013

واگذاریدم.


میخاهم اگر بشود کمی بنالم. میخاهم اگر بشود کمی کم بیاورم. میخاهم بگویم که اگر نگویم به استخانم می رسد و به فریاد می کشد و آن قوت شاید هرآنچه تا بحال رشته ام پنبه شود.

میخاهم یکجوری بغض کهنه ی توی گلوم آب بشود. از کِی گریستن انقدر سخت شده؟

که آدم که واگذارده میشود به حال خودش؟ کِی تمام می شود؟ اصلن تمام شدنی در کار هست یا نه..

No comments: