Thursday 9 May 2013

خیالبافی.

میخاهم یاد بیاورمت که یک ماه بود نشسته بودیم توی آن خانه کوچک با دیوارهای سیمانی/خانه ی خالی مان که هر گوشه موشه اش یکی دو تا گلدان بود/شمعدانی ها بیشتر/و همه پنجره هاش را روزها باز میگذاشتیم/بیرون نمی رفتیم، بابت "مرض ِ نفرت از اجتماع" قرنطینه بودیم و صبح تا شب و شب تا صبح، سیگار بود و چای و لقمه نانی و هی فیلم می دیدیم. کلاسیک ها را/موج نویی های فرانسه را بیشتر و پای چشم هامان از بیخابی گودی افتاده بود و سبد رخت چرک هامان داشت می پوکید/خانه را داشت خاک برمی داشت و ما عین خیالمان نبود. استراحت هم داشتیم البته؛ تو ورمیداشتی به خاندنِ کتابی یا شعری. گاهی هم درازکشان چشم ها را می بستیم و رادیو برای خودش قدیمی های دلپذیر می خاند/گاهی هم نشسته بودیم توی ایوان/دمِ سحر و صدای اذان قلبمان را می فشرد و بعد یاکریم ها دست به کارِ ذکرشان می شدند و ما آنقدر از آن هوای لطیف نفس برمیداشتیم که خورشید صورت هامان را می گرفت و روز بر می آمد..

No comments: