کفر زلفش ره ِ دین می زد و آن سنگین دل.. در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود..
کمی غم و کمی دلگیرانه/کمی تنی کوبیده و کمی ذهنی آشفته/کمی لبی بی سخن و کمی به شنیدن و دیدن، نشسته.
نشسته م توی ساوند کلود موسیقی ها خودشان پلی بشوند، دست راستم هنوز از واکسن دیروز گرفته ست و درد می کند. نشسته م و بغض نامبرده هنوز همان جایی که بود مانده و من دیگر قید پی گیریش را زده م.
دوباره از آن شب هایی ست که دلم یک آغوش بی چون و چرا میخاهد و کمی آسودگی..
No comments:
Post a Comment