Sunday 5 May 2013

این آروزهای لحظه ای به هیچ جا نرس.



یعنی ممکن است این هم آرزوی زیادی و بزرگی و ایده آلیستی و وقوع نیافته ای برای ما شود که در آینده توی خانه ی خودم/توی خاک هر کشور و هر شهری که بود/یک حیاط ِ پر باغچه داشته باشم؟/و یک اتاق ِ کار ِ شخصی ِ بزرگ با وسایل چوبی و یک عالمه ابزار کارِ همیشه آماده که اگر وقتی مثل حالا هوس ُ تصویرسازی به دلم چنگ می زد، بلند شوم و بی فکرِ شروع و پایان، بنشینم سرِ کاری که تا خلق نشده خودم هم نمی شناسمش؟

خوب که ولی فکر میکنم می بینم توی پاراف بالا آن جایی که گفته م : هر خاک و هر شهر و هر قبری، یک کمی زیاده واگذارده م آرزویم را/ البته که مکانِ شهری مهم است. البته که سمِ بعضی خاک ها آدم را می کُشد. مگر ما اینجا زنده زنده و روز به روز احساس پوسیدگی نمی کنیم؟




پی اس: چقدر خوب است آدم بنشیند به شنیدنِ موسیقی های خوب جدید. با همین تنِ کوفته حتا. با همین پوستِ خشکیده ی دست حتا. با همین سنگینی تحمل ناپذیرِ موهای روی سر حتا. با همین گرمای همین هوای ابری ای که تکلیفِ بارش یا نبارشش با خودش هم مشخص نیست. با همان درس ها و تحویل های لعنتی ِ همیشه ی خدا مانده. چقدر خوب است خلاصه.

1 comment:

الهام said...

Hese ajibi dare in dastneveshte. Sharhe halo havayat ba in ghalame sade va dar eyne hal taesirgozari ke dari sakht be del mishine, va albate sotoodanist.

Dastanat por tavan bad janam xxx