من یک آدم پر ویرم. نمیگویم جو
گیر، چون جو ِ آدم ها معمولن مرا نمی گیرد. ولی ویر ِ چیزها، چرا. چیزها که
می گویم شامل خیلی ها می شود. مثلن کتاب. یک مدت ِ تمام خوره ی کتاب خریدن
به جانم افتاده بود. آنقدر که وقتی می خریدم همزمان هم شاد بودم، هم اشک
توی چشم هام حلقه میزد و بغض توی گلوم. چون با خودم می گفتم چقدر وقت کم
است، چقدر وقت برای خاندن ِ این کتاب ها کم است و همین حریص ترم می کرد. یک
زمانی هم ویرِ فیلم داشتم. حالا هم که به
طور همزمان ویر شیشه ای جات دارم و برای جعبه های خوشگل فلزی جان می دهم و
هر مهره ی رنگی ای هر دکمه ای هر خنزر پنزری...(شما بگویید دیوانه! من
طوریم نمیشود:) )
حالا هم ویر کاموا افتاده است به جانم.
می بافم و حین ِ باقتن آرام
حین ِ بافتن شادان
هی دلم میخاهد یک عالمه کوچک کوچک ببفافم هدیه بدهم به این و آن که خوشحال شوند و من از خوشحالیشان خندان.
حالا هم ویر کاموا افتاده است به جانم.
می بافم و حین ِ باقتن آرام
حین ِ بافتن شادان
هی دلم میخاهد یک عالمه کوچک کوچک ببفافم هدیه بدهم به این و آن که خوشحال شوند و من از خوشحالیشان خندان.
No comments:
Post a Comment