Tuesday 5 February 2013

زنانه گی.

نمیدانم آدم به چند سالگی که می رسد تصمیم می گیرد زنانگی اش را توی کارهای مهم جلو بیاندازد و زندگی بگذراند، یا خلاف ِ جنس خود، بی اهمیت به جنسیتش، طبق ِ استعداد و یا هر خصلت ذاتی/اکتسابی اش، عمل کند.

نمیدانم چرا، اما من همیشه خاسته م از گروه دوم باشم.و حالا انگار به ستوه آمده م.. تنم ضعیف شده و فکرم از کار افتاده. بس که هرجا بی زنانگی جلو رفتم و تنها زنانگیم به چشم آمده.

***


می ایستم. استوار. موهام در انتهای روی کتفم افتاده شان، پیچ خورده اند و تا هرکجا که می شده تاب خورده اند. نفس می کشم، عمیق و سینه م ستبر. شاید از درون شکننده/شاید ضعیف. اما همچنان ترجیح میدهم بی آلایش جلو بروم. شاید خوشبینانه/شاید ساده لوح، اما من بدی را همیشه وقت ِ شکستنم باور می کنم. 

No comments: