Sunday 24 February 2013

نقاهت که نه.. شبیه وقاحت است.

حالا دوچار شده م به این که مثل جغد شب ها بیدار بمانم و صبح ها تا هرچقدر که مایلم بخابم و عصرهام کلاس ها را نروم. اصلن انگار هوای به این خوبی به پوستم بخورد کهیر میزنم. 


 که مثلن همین عصری که هوا به همین دل انگیزی ست که آفتابِ مایلی باشد و باران ِ گاه گاه نم نمی، تو نشسته باشی به خاندن ِ کتابی و بعد بروی برای خودت چای بگذاری و هیچ هم از تنهایی چندشت نشود. حتا این روزها موسیقی هم گوش ندهی. کلاس هات را هم که نمی روی. من نقاهت ِ حصاصل از افسردگی م را طی می کنم؟

No comments: