تو توی خاب های من
بعد
از آن هم یکی دوبار توی خاب یک مسیر تازه را پیدا کردم. که از کوچه پس
کوچه های آن طرف معالی آباد می خورد به دوره ی قاجار و یکهو همه چیز قدیمی
میشد و من اهمیت نمی دادم. و ته آن کوچه که به خیابان های آن دوره می مانست
همیشه ی خدا یک ژیان پنچر شده بود که من برای رد شدن از کنارش خودم را به
دیوار خاش خاشی می کشیدم، و بعد به یک باغ می رسیدم که آقای نگهبانش بلیط
نمیفروخت،که یک ور ِ باغ میز گذاشته بودند و صندلی و شلوغ بود، آن طرف ولی
یک حوض بزرگ داشت که هرچند تو هربار لبه ش نشسته بودی و سیگار می کشیدی،
اما هیچ به حوض ِ هشتی شبیه نبود که داد بزنم: شیرجه نزنی توش.
و تو اینبار نایستادی که باهم حرف بزنیم. ما اصلن توی این خاب ها تازه داریم با هم آشنا می شویم.
No comments:
Post a Comment