یعنی خمودگی در حد فراوان. یعنی رخوت به وسعت ِ من، وجودم را گرفته.
یعنی که حتا گلویم درد می کند. و دیگر قرص نمی خورم. حالم از خاب هم به هم می خورد.
***
خیلی دلم می خاهد وردارم دوربینم را بروم پاساژ های بالای شهر، از سانتی مانتال های روسری رنگی عکس بگیرم. ولی خب.. با این حالم، جرات که نه، حوصله ی توضیح ِ دلیلِ عکاسی برای تک تکشان را ندارم. چه برسد به اینکه اگر فکر نکنند دیوانه م، دلیلم را احتمالن نخاهند فهمید.
No comments:
Post a Comment