Wednesday 13 March 2013

اینکه بخاهی توی عکس های قدیمی ت/غرق شوی.





اینکه نُرم ِ رابطه ی عروس و خاهرشوهر، هیچگاه خوب نبوده به جای خود، اما، چند روز پیش گویا قید غرورش را زده، بلند شده رفته خانه ی دایی بزرگه، بعد از حال و احوال پرسی و حرفهای معمول، خاسته زن دایی آلبوم عکس های قدیمی شان را بیاورد، و زن دایی نق نق زنان که: دخترها همه ی عکس ها را کش رفته اند تقریبن! چیزی نمانده است دیگر!، آلبوم ها را ورداشته آورده و مادر با ذوق ورق زدتشان و هی قلبش ضربان می گرفته گویا و رسیده به عکس ِ تکی ِ خودش، وقتی که توی دوران نامزدی اش رفته بوده اند بندرعباس، خانه ی خاله و عکس را شوهرخاله گرفته و ما نمی پرسیم چرا عکس توی آلبوم دایی بوده ست پس؟/اجازه گرفته و عکس را برداشته. که من که آمدم خانه، با ذوق بیاوردش و ضمن نشان دادن، هم سنی هایمان را با هم مقایسه کند و لبخندان و با یک دل ِ مهربان ِ ضعیف، بخاهد از عکس ِ کوچک ِ خاکستری، عکسی بگیرم و روی لپ تاپ بزرگش کنم و..


***

توی پنجاه و دوسالگی، نگاه به عکس ِ بیست سالگیت، درد دارد.

No comments: