Sunday 17 March 2013

یک همچین شکل آدمی یعنی.

اینکه من فکر میکنم راحتتری اگر همیشه ساده ترین باشی در برخورد ها. یعنی عین خنگ ها رفتار کنی، که طرف هم نخاهد برای پیچاندنت، قضیه را زیادی بپیچاند و همین که فکر کند ساده ای خوب باشد. که وقتی رو به رو شُدید، خاست ترفند بیاید، بدانی که یک پله بالاتر از حد ِ تو بیشتر نمی آید، و خب خیالت راحت باشد چون حدس ِ آن پله ی بالاتر برای تو بسیار راحت است و اینطوری همه چی حل است. ولی یک جایی هم قشنگ گند میزنی کف ِ قصه را. طرف نشسته، دارد رودست هاش برای سوم ِ شخص ِ مفردِ ناشناسی تعریف می کند و قضیه حسابی پیچیده است، تو یکهو شیرینی ِ به رخ کشیدن ِ هوش ت گل میکند و آن وسط حدس ِ ته ِ قصه را می پرانی و طرف کَفَش می برد. بعد می فهمد که تو آنقدرهام ساده نیستی انگار. بعد می فهمی که گه زده ای. بله جانم. گه.

1 comment:

Anonymous said...

این هم ادامه همان بی حوصلگی است که نوشتی، که حوصله نداشته باشی دستشان را رو کنی و بعد چانه بزنی