Tuesday 16 April 2013

دلخاسته.

.. من ولی همیشه دلم خاسته پا برهنه با لباس های کتانی ِ گشاد، سرتاسر ساحلی شنی را هی بروم.. همیشه دلم خاسته هرکجا به وقتش شد، خنده سر دهم از تهِ دل و بلند ریسه بروم.. همیشه دلم خاسته موهام را مستقل از خودم نگه بدارم و سخت نگیرم بهشان.. همیشه صورتم را گذاشته م سبک بماند.. که نفس بکشد در مجاورت با هوای آزاد... همیشه دلم خاسته رنگ های _شاید_ نامتناسب با جامعه ای که در آن می زی ام تن کنم.. همیشه دلم خاسته دور گردن و مچ دست هام را سنگین نکنم ...گره ِ خفه کننده ی روسری را همیشه شل ببندم و باد را بگذارم از سرم بگذرد، هوشم ببرد..انگار همیشه قرار است سقوطی اضطراری توی آب داشته باشم.. یا پروازی ناگهانی به هوا.. همیشه دلم خاسته حداقل سنگینی که میتوانم را لمسِ با خودم نگه دارم.. مقنعه ها به گلویم که رسیده اند، جر خورده اند..مانتوها از زیر سینه م سرازیر میشوند... گلریز می شوند.. هیچ کس خوش نداشته ست هیچ وقت.. من ولی همیشه دلم خاسته همان بشوم که همیشه دلم می خاسته...

No comments: