Tuesday 30 April 2013

کج و کوله گی های جامعه ی ما.

که بچه هاشان را طوری بزرگ نمی کنند که توانایی تشخیص درست از غلط را داشته باشد، که وقتی کمی بزرگتر شد و استقلال طلب، دلشان آرام باشد که راه و چاه را یادش داده اند و به او فهمانده اند مسئولیت کارهاش به عهده ی خودش است. همین است که والدین ما دل نمی کُنند ما را به حال خودمان واگذارند. می ترسند اشتباه کنیم/ که اگر اشتباه کنیم، جامعه ی احمق مان انگشت اتهام را به سوی والدین ما می برد. که اصلن کسی آدم ِ پدر و مادر دار را مسئول کارهای خودش نمی داند. این است که آن انگیزه ی پدری/آن مهر مادری/آن غیرت برادری مگر به استبداد ارضا نمی شود. مگر به خط ِ مشی دادن به بچه ها و خاستار ِ "همان راهی که آنها میگویند"رفتن. این است که همه از زندگی خودمان کنده ایم و چسبیده ایم به زندگی هایی که بعد از ما به زندگی مان چسبیده اند. آن وقت ادعامان می شود که مراقبیم/که سرپرستیم/که مسئولیت پذیریم..

نمی دانند که اگر آدم خودش بداند که بناست بابت تصمیمی که امروز می گیرد پس فردا جواب پس بدهد، عاقل اندیش مندانه تر، تصمیم می گیرد. هیچ دیگر. نشسته ایم و خط و نشان می کشیم. راه می دهیم و می گوییم برو، هر چه شد با من. گور پدر تو/پس کِی خودش یاد بگیرد آن خط و نشان ها را برای خودش بکشد؟ کِی یاد بگیریم مسئول کارهای خودمان، خودمانیم، نه خانواده مان؟ کِی خانواده های ما، جامعه ی ما، این را یاد می گیرد؟

No comments: