Tuesday 9 April 2013

در ستایش عشق.

به سختی می شود گفت که من یک مسلمانم.  اما هیچ کس نمی تواند بگوید من یک اسلام ستیزم. تا جایی که بشود من برای بت پرست هام احترام قائلم، و کللن پذیرفته م که بشر باور به  نیرویی فراطبیعی را نیاز دارد، حتا اگر آن نیرو اصلن نیرویی نباشد چه رسد به فراطبیعی.

اینکه "معتقد به چه؟" شاید زیاد اهمیتی برایم نداشته باشد، اما خلوصِ اعتقاد را تا حدِ زیادی می ستایم.


گنده گویی را کنار میگذارم. یادم نمی آید از چه وقتی عِرق به بنا در وجودم آغاز شد. عِرق به هر بنایی که که با خلوص ساخته شده باشد. اینکه چطور میشود به چنین چیزی پی برد را نمی دانم، من فقط می دانم که روحِ آدم ها یک راه ارتباطِ قوی دارد. که "هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند" این است که فرق نمی کند بنا چه بنایی باشد، ولی تعدادِ مذهبی ها در این بین زیاد است.

_بارها دیده م ری اکشن ِ ضدِ دین ها را به دین باوریِ اقشار (معمولن) پایین دستِ جامعه. اینکه چه با تحقیر نگاشان می کنند. اینکه چقدر خودشان را برتر می پندارند. اینکه من حالم از اینها به هم می خورد. چون نمی دانند آنکه ایمان دارد، نیرویی توی دلش است که خود به خود  سبب عملکرد بهتر و آرامش ِ بیشترش می شود. چرا نمی پذیریم به ایمان دل آرام گیرد و بس؟ کسرِ شانمان می شود، شاید._

باری، گفتم بناهای مذهبی بین این دست بناهای مورد علاقه ی من تعدادشان بیشتر است، چون وقتی _به فرض_ پا میگذارم توی نصیرالملک یا مسجد ِ مشیر مثلن،  بی هیچ تلاشی برای عروج، اوج می گیرم. از زیباییِ کاشی ها؟ قطعن. اما همانقدر که از سادگی ِ آجرهای معمولی. همانقدر که از سنگ آبی ِ حوض. همانقدر که از گل های شمعدانی. همانقدر که از مقرنس هایی که با دیدنشان، توام با سختی ای که معمار کشیده است، عشقِ وقتِ ساختش را با همه ی وجود حس میکنم.


و حالا بناست در ستایش این بناها برای نشریه ای، چیزی بنویسم.. در ستایش این ها و نکوهش بناهای امروزی.. که مسجد را می سازند که فقط ساخته باشند، که هرچه کنند، که هرچقدر هم تجملش بدهند، باز بر دل نمی نشیند انگار. که آدم رغبت نمیکند برود کنجش بنشیند به نیاز. به ارامش. به خلوص.

1 comment:

Anonymous said...

و مگر برای درک خدا، معجزه ای بالاتر از این آرامش وجود دارد
و میدانی، آن هایی که قرار است بخوانند، تا دغدغه ی چنین آرامشی را نداشته باشند، هر چه هم از نورانیت نهفته ی بنای ِ کهنِ خاکی و احساسِ شیرین امر معنوی برایشان بنویسی، انگار نه انگار
پس کاری به مخاطب نداشته باش
به من بود، همین را که نوشتهای چاپ می کردم