من از هجوم وحشی دیوار خسته اماز سرفه های چرکی سیگار خسته امدیگر دلم هم برای تو پر نمی زنداز آن نگاه رذل طعمه دار خسته اماشعار من محلل بحران کوچه نیستزین کرکسان لاشه به منقار خسته اماز بس چریده ام به ولع در کتابهااز دیدن حضور علفزار خسته امچیزی مرا به قسمت بودن نمی برداز وا ژه ی دو وجهی تکرار خسته اماز قصه های گرم و نفس های سرد شباز درس و بحث خفته در اشعار خسته امهر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیراز ازدحام آدم و آزار خسته اماینک زمان دفن زمین در هراس توستاز دست های بی حس و بی کار خسته اماز راز دکمه های مسلط به عصر خوناز این همه شواهد و انکار خسته امقصد اقامتی ابدی دارد این غروباز شهر بی طلوع تبهکار خسته اممن بی رمق ترین نفس این حوالی اماز بودن مکرر بر دار خسته اممن با عبور ثانیه ها خرد می شوماز حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
با شوق سیگار کاری نمی توان کرد، ولی با سیگار چرا
Post a Comment
2 comments:
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم هم برای تو پر نمی زند
از آن نگاه رذل طعمه دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از وا ژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
با شوق سیگار کاری نمی توان کرد، ولی با سیگار چرا
Post a Comment