Monday 8 April 2013

آغاز.

اینکه نُه ِ صبح ِ کلاس داشته ی نرفته ت بیدار شوی و هم قبل و هم بعد از چای، هوس سیگار، ولوله در جانت انداخته باشد، این، نشانه ی خوبی نیست.

2 comments:

الهام said...

من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام

دیگر دلم هم برای تو پر نمی زند
از آن نگاه رذل طعمه دار خسته ام

اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام

از بس چریده ام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خسته ام

چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از وا‍ ژه ی دو وجهی تکرار خسته ام

از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام

هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام

اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته ام

از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام

قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام

من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام

من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام

Anonymous said...

با شوق سیگار کاری نمی توان کرد، ولی با سیگار چرا